آنقدر آرزوهایم را به گور بردم که دیگر جایی برای جسدم نیست...!
ماآدم ها چقدر تنهاییم ؛ این روزها هرچه زمان خودرا درگیر سرازیری عمر میکند به این فکر میکنم که بعداز مرگم کسی به فکر خودم هم خواهد بود یا برای ساعتی خاک قبرم را کسی با خود جا بجا میکند و یا هنگام شیون و زاری کسی برای مشکلات خود برسر قبرم زار نمیزند
با سلام - ابراهیم هستم ، نوسنده ای آواره و روزنامه نگاری فراری در شهر سلیمانیه کردستان عراق . از دفتر خاطرات اینترنتی فائزه به تبعیدی رسیدم و از آنجا به توتم . تنهائیت درد مشترکیست که مرا به ارسال نظر واداشت . با آنکه دور از آشیانه و کاشانه ام ، غریب و تنها م و از دیدن عزیزانم محرومم اما برای رسیدن به آزادی و آرامش ، سخت مبارزه می کنم . با ظلم و بد عدالتی می جنگم و سر تسلیم فرود نمی آرم . می خواهم تو هم برای اون چیزهایی که می طلبی و می جویی مبارزه کنی و باج ندی . حال خواستت هر چی که می خواد باشه . برات آینده ای سرشار از عشق ، موفقیت ، سلامتی و آزادی آرزو میکنم .
سلام دوست خوبم
بعد از مدتها به روزم
به بهانه ی یک پایان تلخ و شیرین
منتظرتم
بیا پیشم
شاد باشی...