این روزها حال خوشی دارم یعنی یکی دو روزی هست که خیلی حالم خوبه می گم می خندم و حتی اشتهابه غذا پیدا کردم انگار تازه متولد شدم؛ البته باید حتما بگم که همه و همه این حال خوش رو مدیون توتم واقعی خودم هستم که منو از تبعید و لجن زار زندگیم داره می کشه بیرون
پ.ن
چند نفر هستند که به اسم توتم دارن تو این وبلاگ نظر می دن که من هیچ کدوم رو نمی شناسم ؛ پس اگر میخواد تعامل داشته باشیم بهتر اسم حقیقی خودشو بگه...
در ضمن دارم یه چند وقتی میرم سفر یه سفر خوب
چقدر دلم برای لمس سیب سرخ همسایه کوچه باغیمان؛
در زیر باران تنگ شده است
یادش بخیر مزار سبزت...
چگونه میتوان از پائیز سرود و از خزان نوشت، در سرزمینی که نگاه شهوت انگیز تابستانش، هم چنان زمین را در حصار زمان می سوزاند و برگ پیرش حاضر به پوشاندن جامه زرد نیست تا مبادا در یک وزش باد، زندگی را وداع گوید.
چنین خودخواهی را پیش که باید شکوه کرد؟