-
............
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 10:42
دیگه تو این وبلاگ چیزی نمینویسم؛ چرا که اینجا فقط برای دل خودم بود و دیگه نمینویسم پ.ن: چند وقتی کسی به اسم توتم *** داره تو این وبلاگ نظر میزاره خیلی دوست داشتم بدونم کیه که بلاخره فهمیدم؛ البته از کارهای ... بی خبر نیستم /فقط برات دعا میکنم که انشاالله انقدر نادرست و به دروغ جوسازی نکنی دوم اینکه این وبلاگ برای...
-
یک فریاد بغض آلود
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1388 11:27
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 واژه ها خودکشی دست جمعی کرده اند ... شاعر تنهاست...... مرگ نزدیک است ....... چند لحظه سکوت.. . به احترام تمام لحظاتی که کنارم ماندی ... حرفهایم را شنیدی و به آنها جواب دادی ... و تنها یک فریاد بغض آلود برای تمام لحظاتی که مرا نفهمیدی و همراهی نکردی
-
گذر زمان
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1388 12:43
ای کاش گذر زمان در دستم بود تا لحظه های با تو بودنم را آنقدر طولانی میکردم که برای بی تو بودنم وقتی نمی ماند
-
روزهای خالی
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 15:33
این روزها خالیام از ماه و آفتاب ... پشت سکوت پنجرهام سر نمیزنی یا من به خوابهای رنگی تو دیر میرسم یا تو به خوابهای خط خطی ام سر نمیزنی...
-
بندگی
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 15:44
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن پ.ن: هنوز قاطی هستم و نتونستم به خودم مسلط بشم
-
اتفاق تلخ در دنیا
یکشنبه 18 مردادماه سال 1388 12:44
دیروز دوباره انگار در دنیا اتفاقی تلخ افتاد له طوری که تمام وجودم رو درد فرا گرفت بیانش برام سخت هست سخت تر از گفتن دوستت دارممممممم
-
حال خوش
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 20:00
این روزها حال خوشی دارم یعنی یکی دو روزی هست که خیلی حالم خوبه می گم می خندم و حتی اشتهابه غذا پیدا کردم انگار تازه متولد شدم؛ البته باید حتما بگم که همه و همه این حال خوش رو مدیون توتم واقعی خودم هستم که منو از تبعید و لجن زار زندگیم داره می کشه بیرون پ.ن چند نفر هستند که به اسم توتم دارن تو این وبلاگ نظر می دن که من...
-
سیب سرخ همسایه
شنبه 13 تیرماه سال 1388 15:23
چقدر دلم برای لمس سیب سرخ همسایه کوچه باغیمان؛ در زیر باران تنگ شده است یادش بخیر مزار سبزت...
-
حضور
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 12:56
حضور هیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست خداوند در هر حضوری رازی نهان کرده برای کمال
-
خودخواهی
شنبه 6 تیرماه سال 1388 14:36
چگونه میتوان از پائیز سرود و از خزان نوشت، در سرزمینی که نگاه شهوت انگیز تابستانش، هم چنان زمین را در حصار زمان می سوزاند و برگ پیرش حاضر به پوشاندن جامه زرد نیست تا مبادا در یک وزش باد، زندگی را وداع گوید. چنین خودخواهی را پیش که باید شکوه کرد؟
-
حرفی برای بازگشت
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 19:33
دلم گرفته؛ انگار خسته هستم! دلم باروان با طعم رنگین کمان میخواد؛ انگار پاییز بهار را عاشق کرده است. هوا سوز دارد ولی باران نمیبارد پ.ن شاید قرار نبود حرفی بنویسم ولی نوشتم چرا که این فریاد غمی است شکننده در وجودم بازگشت؛ شاید شروعی از نقطه صفر باشد...
-
خستگی خدا
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 12:43
این روزها خستگی خدا را در وجودم احساس می کنم تاجایی که خواهان پروازم
-
کوچ
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 09:00
بدون هیچ حرف و کلامی خداحافظ؛ انگار اینجا هم جای من نیست و باز فصل کوچ فرا رسیده است.
-
چه کسی پنجره را میگشاید تا ترنم خیس دل اتاق را تازه کند؟
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 15:42
چه کسی پنجره را می گشاید تا ترنم خیس دل اتاق را تازه کند؟ کنار جاده زندگی با سرخوشی و شکر گام بر می داشتم و زیر سایه همه درخت ها، زندگی خنک بود. اما آن روز ـ یادم نیست کدام روز تقویم بودـ کسی از آن طرف جاده صدایم کرد و درخت خشکیده ای را نشانم داد که در انتظار باران، همه بهارهای گذشته را پشت سر گذاشته بود. حال، روزها...
-
درونم خون شد از نادیدن دوست
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1387 09:00
ساحل میخندد ـ دریا میگرید ـ تلخی خنده ساحل و شوری گریه دریا در دلم میگویم از عشق جدایی نفرت یکی شدن پایان این داستان آغاز کدام غم است ؟ شروع دوباره یکی شدن سیاهی کدام نگاه است ؟ پ.ن درونم خون شد از نادیدن دوست
-
سخن این است که ما بیتو نخواهیم حیات
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1387 09:43
سخن این است که ما بیتو نخواهیم حیات آمدی مثل یه رویا ، تو شبای بیستارهام؛ نرو دیگه ماه روشن ـ تا ابد بمون کنارم توشدی دار و ندارم؛ شدی مرحم واسه در دام؛ به تماشات که نشستم شده بودی همه دنیام مثل دریا با صراحت منو از غصه بریدی ـ عمرمن رسید به آخر ـ تا که بی پروا رسیدی تو یه ناجی عزیزی که خدا اونو به من داد ـ اینو یه...
-
خداوندا
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 14:46
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
-
حکم نبودن در روزگار...
جمعه 11 بهمنماه سال 1387 12:50
به وجودم خوش آمدی؛ با آمدنت روزگارم خوب شد. آرزوهایم سمت سو گرفت. به خود گفتم باحرفهایت دلتنگیهایم تمام میشود ولی دلتنگتر شدم، اما این بار دلتنگ تو بودم. افکارم با تو آغاز میشد و با تو به پایان میرسید. همیشه بودی اما نبودی. در فکر و قلبم بودی و کنارم نه. در روئیاهایم میآمدی و میرفتی. نیاز به بودنت، و نبودنت هر...
-
جنازهی هوشیار
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 14:28
من با عبور ثانیهها خرد میشوم، از حمل این جنازهی هوشیار خستهام
-
امروز تو یوسفی و من زلیخا...
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 09:13
غمها چه حجم کوچکی دارند وقتی به دوست داشتن فکر میکنیم ما زندگی رو هرس میکنیم گاهی هم قیچی روی شاخه احساسمان مینشیند اما ریشه درعمق داریم. پ.ن امروز تو یوسفی ومن زلیخا...
-
دلم تنگ است
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 18:00
دلم تنگ است برای تمام قطرههای اشکی که زیرباران سربی نگاهت خرجم شد
-
خواب توتم و معبود
شنبه 5 بهمنماه سال 1387 08:14
توتم جان شاید باور نداشته باشی نمیدانم به اینجا سرمیزنی یا خیر به هر حال می نویسم تا دیگران بدانند که من .... تو هستم توتم جان دیشب خوابت را دیدمِ.. خوابی عجیب؛ شکلات آب شده و هیاهویی غیر قابل باور... انگار همانطور که تو میگفتی عشق من نسبت به تو رسوای عالم بود و این را فقط من نمیدانستم... توتم جان امروز باعطری بیدار...
-
نذر کردهام تا واژههایم را زیرباران سکوت تو خیس کنم
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1387 18:18
دلم را نذر آمدنت کرده بودم باران توتم جان! یک چیز بگویم توتم جان! دست مرا که گرفتی و بردی زیر آن درخت ِ تنها در آن گرگومیش - یادت که میآید؟- و چاقو دادی و گفتی بکن! و کندم! پ.ن: نذر کردهام تا واژههایم را زیرباران سکوت تو خیس کنم پابوسی رسم وروسومی دارد که مدتهاست از یاد بردهام
-
معجرهای که فقط...
دوشنبه 30 دیماه سال 1387 14:44
شاید گفتن و نوشت از زندگی که در ان خاک مرده پرسه می زند برای مخاطبان امروزی توتم جالب نباشد و لی هرچه که باشد حقایقیست که از آن من به عنوان معجزه یاد میکنم آری معجزه که فقط به دست او اجبات شد دل تنگم آقا رخصت بده ، شاید برای ساعتی گریه در کنار ضریح ناز شما سیاهی قلبم را خاکستری کند و هوایی پاک برای تنفس دریافت کنم
-
تارخصت نده نمیشه
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 12:41
داشت همه چیز جور میشد انگار بعد از چند سال قراربود نذرم رو بپردازم ولی ... آخه تا خودشنخواد که نمیشه من هم هیچ کاری نمیتونم بکنم. پ.ن یا ضامن آهو دلم تنگه برات رخصت بده تا به همراه مادرم برای پابوسی خدمت برسیم و من ...
-
سخت و سختتر
دوشنبه 23 دیماه سال 1387 14:11
سخت است که حرفت را نفهمند، سختتراین است که حرفت را اشتباهی بفهمند. حالا میفهمم که خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیدهاند هیچ، اشتباهی هم فهمیدهاند.
-
ناز مترسک
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 11:41
مترسک ناز می کند کلاغها فریاد میزنند و من سکوت میکنم.... این مزرعهی زندگی من است خشک و بینشان
-
باید سفر کنم نه از روی نفرت
پنجشنبه 5 دیماه سال 1387 13:12
باید سفر کنم/ باید خیال خود را / از خواب سنگواره/ و گیسوان سرزده از شن رها کنم / انگیزه سفر من نفرت نیست/ کسی نگفته : برو/ یکی سروده : بیا
-
مداد توتم
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 08:37
کاش به زمانی برگردم که تنها غم زندگیم ، شکستن نوک مدادم بود
-
آدم اینجا تنها جاریست
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 12:35
آدم اینجا تنهاست ودر این تنهایی سایهی نارونی تا ابدیت جاریست. من در این تاریکی فکر یک برهی روشن هستم که بیاید علف خستگیام را بچرد. پ.ن براستی آن کبوتر غمگین که از دل ما رمیده ایمان نیست؟