سخن این است که ما بیتو نخواهیم حیات
آمدی مثل یه رویا ، تو شبای بیستارهام؛ نرو دیگه ماه روشن ـ تا ابد بمون کنارم
توشدی دار و ندارم؛ شدی مرحم واسه در دام؛ به تماشات که نشستم شده بودی همه دنیام
مثل دریا با صراحت منو از غصه بریدی ـ عمرمن رسید به آخر ـ تا که بی پروا رسیدی
تو یه ناجی عزیزی که خدا اونو به من داد ـ اینو یه حس حقیقی تو دلم میکنه فریاد
*پ.ن
هر جور دوست داری فکرکن
من دوست دارم چند ماه از تاریخ زندگیمو فراموش کنم همین
خیلی هم موفق شدم
دیگه هم به اینجا سر نمیزنم تا از این فکرها نکنی: چرا ظرف مرا بشکست لیلی
احساس می کنم غریبه ام.
اینجا مال کسی است که شاید دوست نداشته باشی بخوانم صداهایی که برای او فریاد میشوند را...
...
.