توتم

با قاطعیت می‌توان توتم را تنها همراه خود در مسیر سخت زندگی بدانم

توتم

با قاطعیت می‌توان توتم را تنها همراه خود در مسیر سخت زندگی بدانم

جنازه‌ی هوشیار

 

 

 

من با عبور ثانیه‌ها خرد می‌شوم، از حمل این جنازه‌ی هوشیار خسته‌ام

امروز تو یوسفی و من زلیخا...

 

                             

غم‌ها چه حجم کوچکی دارند وقتی به دوست داشتن فکر می‌کنیم ما زندگی رو هرس می‌کنیم گاهی هم قیچی روی شاخه احساسمان می‌نشیند اما ریشه درعمق داریم. 

  

پ.ن

امروز تو یوسفی ومن زلیخا...

دلم تنگ است

 

  

دلم تنگ است برای تمام قطره‌های اشکی که زیرباران سربی نگاهت خرجم شد

خواب توتم و معبود

 

توتم جان شاید باور نداشته باشی نمیدانم به اینجا سرمیزنی یا خیر به هر حال می نویسم تا دیگران بدانند که من .... تو هستم  

توتم جان دیشب خوابت را دیدمِ.. 

 خوابی عجیب؛ شکلات آب شده و هیاهویی غیر قابل باور... 

انگار همانطور که تو میگفتی عشق من نسبت به تو رسوای عالم بود و این را فقط من نمی‌دانستم... 

توتم جان امروز باعطری بیدار شدم که در تلخترین روز زندگیم ـ تولد ـ از تو به یادگار گرفتم... 

راستی حتماً این بار از معبود می‌نویسم تا که هر وقت تو هم مثل من از سر دلتنگی به این شبکه مجازی پناه بردی با سرچ ساده معبودت را بخوانی....

نذر کرده‌ام تا واژه‌هایم را زیرباران سکوت تو خیس کنم

 

دلم را نذر آمدنت کرده بودم باران 

 

دلم را نذر آمدنت کرده‌ام باران 

  

توتم ‌جان!   

یک چیز بگویم توتم ‌جان!

دست مرا که گرفتی و بردی زیر آن درخت ِ تنها

در آن گرگ‌ومیش

- یادت که می‌آید؟-

و چاقو دادی

و گفتی

بکن!

و کندم! 

پ.ن:

  • نذر کرده‌ام تا واژه‌هایم را زیرباران سکوت تو خیس کنم  
  • پابوسی رسم وروسومی دارد که مدت‌هاست از یاد برده‌ام